یک درس ساده ای بود که من بنا به دلایلی نتوانسته بودم اصلا این درس را بخوانم و با ذهن کاملا خالی سر جلسه امتحان رفتم. نیم ساعتی نشستم و دیدم هیچکدام از این سوالات حتی برایم آشنا هم نیست. یک جمله در پایان برگه نوشتم و برگه را تحویل دادم:
«در اعتراض به تقلب گسترده ای که سر جلسه ی امتحان از سوی دیگر دانشجویان شاهد بودم از دادن این امتحان خودداری کرده و نمره ی صفر را به بیستِ با تقلب ترجیح میدهم.»
نمرهی الف کلاس را گرفتم! خدایا مرا ببخش.
=====================
صم بکم عمى فهم لایعقلون
درس معارف بود. میدانستم موضوع درس چیست و مباحثش در چه زمینه ای است -با عرض خسته نباشید به خودم- اما جزئیات مطالب و محتوای درس را نمیدانستم. سوالات توزیع شد و باز هم دیدم سوالات کمی برایم ناآشناست. از مغرب و مشرق و زمین و زمان نوشتم. هر آنچه از کتاب دینی کلاس اول ابتدایی، آقای واسعی گفته بود که مثلا چگونه مواد غذایی در بدن مادر تبدیل به شیر میشود تا برهان نظم و علیت که در دبیرستان خوانده بودم. اما نقطه ی طلایی برگه این جمله بود:
«جناب استاد برای من کاری نداشت که عین محتوای کتاب را برایتان کپی کنم اما شما با روش زیبای تدریس خود به ما یاد دادید که چگونه تنها به منابع اکتفا نکنیم. گفتید در دین عقل هم سهیم است و نباید «صم بکم عمى فهم لایعقلون» بود. پس من ترجیح دادم مفهوم را بفهمم ولی کپی نکنم بلکه از دانسته های خود بنویسم.»
بیست گرفتم! خدایا مرا ببخش.
========================
اگر دین ندارید لااقل دلم شاد کنید
محاسبات عددی. درس بسیار دشوار. حداقل برای من که علاقه ی چندانی به ریاضیات و مباحث محاسبه ای کامپیوتر نداشتم. سوالات توزیع شد و مطابق معمول! خداوکیلی دیگر این درس 3 واحدی را خوانده بودم ولی چه کنم که در مغزم جای نگرفته بود. عادت دارم که قبل از اینکه برگه را تحویل دهم نمرهی خود را تخمین میزنم. در بهترین حالت 7 میشدم. امکان رسیدن امدادهای غیبی هم تحت هیچ عنوانی میسر نبود. آخر برگه نوشتم:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
نمره ی 11 گرفتم و نفر سوم کلاس شدم! خدایا مرا ببخش.
====================
وساطت حافظ
استاد حسینی دکترای ادبیات بود و استاد درس شیوه ی نگارش (البته فامیلش شهبازی بود ولی چون ممکنه یه وقت بیاد اینجا رو بخونه من نام مستعار نوشتم). عاشق حافظ بود و آخر هر جلسه چند بیت از حافظ میخواند و چشمانش پر از اشک میشد. سوالات چی.....؟ بگید؟ نه که بلد نباشم اما در حد 15-16 بیشتر نمیگرفتم. قبل از امتحان سری به اینجا زده بودم و واژه ی «شهباز» را در دیوان حافظ سرچ کردم و آن بیت را کف دستم ثبت کردم. زیر برگه امتحان نوشتم :
«جناب استاد من که «حافظ» را نمیشناختم؛ این شما بودید که در این ترم عشق حافظ را در وجود من انداختید! و باعث شدید تا با این شاعر آسمانی آشنا شوم. امروز قبل از امتحان گفتم تفالی به حافظ بزنم و ببینم چه میشود، این بیت آمد»:
خاکیان بی بهره اند از جرعه ی کاس الکرام
این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند
شهپر زاغ و زغن زیبا صید و قید نیست
این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند
بیست گرفتم! تنها بیستی که استاد در چند سال اخیر به یک دانشجو داده بود. خدایا مرا ببخش.
========================
تصویر من رو شطرنجی کنید
امتحان نظریه های جامعه شناسی و ... . تو رو خدا نام این استاد را بیخیال
شوید. استاد نسبتا معروفی است و البته در بسیاری از دانشگاههای یزد هم
تدریس دارد و حسابی سرش شلوغ است. 10 نمره تحقیق و کنفرانس داشت و 10
نمره هم امتحان پایان ترم. سرم بوی قرمه سبزی میداد. با یکی از بچه ها
شرط گذاشتم که تحقیق و کنفرانس ارائه نمیدهم اما نمرهی بالای 18 میگیرم.
برای امتحان تئوری هم حسابی خواندم و خودم را آماده کردم. انصافا هم
سوالات را خوب جواب دادم. فقط در پایانِ برگه بدون اینکه تحقیق یا کنفرانسی ارائه کرده باشم، نوشتم:
«موضوع تحقیق و کنفرانس: بررسی علل قبولی بالای دانش آموزان یزدی دردانشگاهها در طی 16 سال اخیر.»
19 گرفتم! خدایا این یکی رو دیگه مردونه ببخش.
===============
اگه مردی منو بنداز
با حساب خودم 13- 14 میشدم. اما این نمره برای من که عنوان شاگرد سومی!!!
کلاس را یدک میکشیدم خیلی فجیع بود. استاد فوق العاده جدی و بداخلاق بود
و چندان نمیشد طرفش رفت. یک جمله پایان برگه نوشتم:
«جناب استاد حضور در کلاس شما در این ترم برایم بسیار مغتنم و مفید بود.
اگر ترم بعد با ما درس برمیدارید که هیچ، اگرنه بدون تعارف دوست دارم این
درس را پاس نکنم تا ترم بعد هم استادم شما باشید.»
17! خدایا سه تا نقطه